نمیتوان به تماشا به راه آمد و رفت
همین فقط به هوای نگاه آمد و رفت
شنید و دید و چشید و به هیچ دل نسپرد
سراغ عشق همان یک نگاه آمد و رفت
به این امید که لبها به غنچه میمانند
به شوق اشک و به آهنگ آه آمد و رفت
به سیب و گندم و از این قبیل دست نبرد
کنار لهو و لعب بیگناه آمد و رفت
فریب نور و صدا را نخورد و رنگ نشد
سپید آمد و رفت و سیاه آمد و رفت
به رنگ صفحه شطرنج روز و شب نپرید
نقاب را نزد و بیکلاه آمد و رفت
خلاف وسوسه سرباز ساده ماند و نخواست
وزیر و فیل و رخ و اسب و شاه آمد و رفت
به هیچ جفتشش از ششدر جهات گریخت
به آسمان و زمین گاه گاه آمد و رفت
بدون همت یونس که دل به دریا زد
به قرعه ساخت که تا مد ماه آمد و رفت
طناب و عرشه و سکان به دست کنعان داد
بدون باور یوسف به چاه آمد و رفت
بدون نقطه عطفی به هیچ دورنما
بدون تکیه و بیتکیهگاه آمد و رفت
درست یک دو قدم بعد آزمون و خطاست
درست نیست که بیاشتباه آمد و رفت.
درباره این سایت